جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

آلبوم خیلی خوبیه اگرچه قدیمیه اما من اگه یه روزایی زنده باشم ...

سه شنبه پیش و قتی تو دانشگاه گوشه ی حیات نشسته بودم و از مردنم خیلی خوشحال بودم و داشتم برای تو موقعی که می رم تو قبر تمرینشو می کردم یکی از دوستام آهنگی و گذاشت که من یه روزی خیلی عاشقش بودم اونقد اون آهنگ و دوست داشتم که چند سالی بود از بعد کنسرت سال 2000 راجر بهش گوش نداده بودم ، نوستالژی آهنگ واترز کل اون روز منو کرخ کرد امروز بیاد اون آهنگ ، بپاس خوانندش ،برای دوستم که اون آهنگ برام بعد چند سال گذاشت یه پست می زارم .

 

اون آهنگ EVERY STRANGERS EYES"" از آلبوم 1994 "Roger Waters" که از کارای سولوی خودشه بود ،آلبوم خیلی خوبیه اگرچه قدیمیه اما من اگه یه روزایی زنده باشم بهش گوش می دم و پست می زارم مثله الان ، موضوع این آلبوم رویای راجر در خلال یه شبه که با اعلام ساعت ها مشخص می شه ، سوار کردن یه آدم ، پیدا کردن یه دوست تو هتل ، حمله ، بر گشتن به وطن وآخرش بیدار شدن راجر و فهمیدن اینکه همه چیز عادیه ... ، تو لین آلبوم "Eric Clapton" همکاری کرده وای با اینکه اینو فهمیدید نمی خواین گوش بدینش ... .

خوانندش راجر واترز که اون به اضافه ی چند تای دیگه تنها کسانی ان که فک می کنم تو بهشت واقعین ... .

دوستم که جزئی از خودمه ومن بهش می گم بابی ... .

راستی کسی که منو وادار کرد این پست درست کنم ، داداشمه که اگه اون نبود من نبودم من بهش میگم میلاد... .

 

  (EVERY STRANGERS EYES)
Waitress: Hello...you wanna cup of coffee?
Trucker: Hey...Turn the fucking Juke Box down!
Waitress: I'm sorry, would you like a cup of coffee?
OK you take cream and sugar? 

In truck stops and hamburger joints
In Cadillac limousines
In the company of has-beens
In bent-backs in sleeping forms
On pavement steps
In libraries and railway stations
In books and banks
In the pages of history
In suicidal cavalry attacks
I recognise...
myself in every stranger's eyes

And in wheelchairs by monuments
Under tube trains in commuter accidents
In council care and county courts
At Easter fairs in sea-side resorts
In drawing rooms and city morgues
In award winning photographs
of life rafts in the China seas
In transit camps, under arc lamps
On loading ramps
In faces blurred by rubber stamps
I recognise...
myself in every stranger's eyes

And now from where I stand
upon this hill I plundered from the pool
I look around, I search the skies
I shade my eyes, so nearly blind
and I see signs of half remembered days
I hear bells that chime in strange familiar ways
I recognise...
the hope you kindle in your eyes

It's oh so easy now
as we lie here in the dark
Nothing interferes it's obvious
how to beat the tears
that threaten to snuff out
the spark of our love

 

پنج و شش دقیقه ی صبح (تمامی چشمان ِ غریبه ها)

 

پیش خدمت : سلام ... شما یه فنجون قهوه میل دارید ؟

راننده کامیون : هی ... این جعبه ی لعنتی و ببرش اونطرف !

پیش خدمت : ببخشید، شما یه فنجون قهوه میل دارید ؟

بله، شیر یا شکر ؟

 

 

در ایستگاه باربری و همبرگر فروشی

توی سواری کادیلاک

توی شرکتی که سابقا وجود داشته

تو خمیدگی به پشت در حالت خوابیده

در قدم زدن بر روی سنگفرش پیاده رو

تو کتابخانه و ریل های خط آهن ایستگاه قطار

تو کتابا و بانک ها

در صفحه های تاریخ

در حالتی متمایل به خودکشی ،حمله ی سواره نظام ها

 

من شناختم ...

 

خودمو درتمامی چشمان غریبه ها

و بر روی صندلی چرخ دار بواسطه ی دیدن مقبره ها و بناهای یادبود

توی تونل قطارها تو اتفاقاتی که در مسافرت های حومه ی شهر اتفاق می افته

در انجمن های خیریه و دادگاه های بخش

نزدیک اتاق های طراحی و شهر مرده هایی که هویت شان معلوم نیست

در مراسم اهدای جایزه ی برنده ی،عکاسی که از زندگی مردی که الوار را در دریای چین بهم می چسباند

در چادر زدن ترانزیت، زیر تلالو فانوس در لغزیدن از یه دست انداز

در چهره ای محو شده، در اثر نقش بستن مهر بر روی آن

 

من شناختم ...

 

خودمو در تمامی چشمان غریبه ها

که چگونه در کجا بایستم و مکث کنم

بر فراز این تپه، من به غنیمت ببرم از منبع حیات

من به پیرامون خود نگریستم، من در افلاک کاوش کردم

من چشمانم را روی هم گذاشتم، با این کار من تقریبا کور بودم و علامتی را دیدم که به یادم می آورد نیمی از روزها را

من صدای ناقوسی را شنیدم که ترتیبی از زنگ های موسیقی در بیگانگی جاده ی خودمان بود

 

من دیدم ...

 

روشن شدن آرزوی تورا در چشمانت

این ... آه ... اکنون بسیار ساده است

مثله این که ما در تاریکی دروغ میگوییم

هیچ مداخله ای آشکارا نیست که باعث گسیختن شود

 

که تهدیدی باشد برای سرکوب شعله ی عشق مان ... .