جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

هی مترسک کلاه ز سر بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم

هی مترسک کلاه ز سر بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم...



"...چشم‌های گیس‌گلابتون چیزی بجز شب نمی‌دید
هوا نبود نفس نبود قصه به آخر نرسید
قصه‌های مادربزرگ آیینه خود منه
طلسم جادوگر باید با دستهای تو بشکنه

با دستهای رفاقتت تاریکی وحشت نداره
نوری که حرف آخره به قصه‌مون پا می‌زاره

حیفه که شهر آینه سیاه بشه حروم بشه
قصه تو قصه من اینجوری ناتموم بشه


آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه
برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد

آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه
برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگربگه

تا شعر گیس‌گلابتون یه شعر پر امید باشه
آیینه‌های تو به تو هر کدومش خورشید باشه


آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه
برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد
نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق

نون و پنیر و سبزی تو بیش از این می‌ارزی..."*




*شعر از شهریار قنبری

I Will Survive - من جان بدر خواهم برد...*

"در ابتدا ترسیده بودم"*

نمی دونستم دارم چیکار می کنم، موضوع بر میگرده به شروع قضیه... کنار میدون فردوسی وایساده بودم و اصلاً فکرم کار نمی کرد...

شاید ترسیده بودم، خیلی چیز ها رو با انتخابم از دست می دادم.. کارم تو بانک، رابطه هام، حقوق و مزایام ...

از اونورم درس و امتحانا...

تردید داشتم...

 "... و یاد گرفتم چگونه قدم بردارم..."*

شرکت پلمپ شد... و من تنها شاهد باز شدن و خارج شدن اسناد بودم، همون موقع فهمیدم جریانی که شروع شده بود حساس شده ومن باید مصمم تصمیم ام رو بگیرم...

...انسان باید به فاصله هفت نفس تصمیم بگیرد...

نگاه میکنم به رئیس ام که چه جوری زندگی اش رو پایِ این کار گذاشته، من احمق ام اگه کنار بکشم...

چرا عاشقه مبارزه نباشم...

"تو فکر می کنی من خُرد میشم؟ تو فکر من کنار می کشم؟ "*

بهم پیشنهاد می شه که جای دیگه ای مشغول به کار بشم، حقوق بهتر یه جای جدید... اما من "یاد گرفتم چه جوری باید زندگی ام رو بگذرونم"...

شهادت می دم، هوا سرد بود تو اون شب عاشورا ... با علی که همیشه رفیقه ... منتظر قاضی کشیک بودیم ... تموم شد، بانک برای من دیگه تموم شد.

"من زنده خواهم ماند، من جان بدر خواهم برد"*

با بابام صحبت کرده بودم، اون گفت یا تا ته خط برو یا دیگه حق نداری حرف از ضد سیستم بودن بزنی...

حرف اش کاملاً منطقی بود...

علی هم بهم گفت : " تا ته خط برو پسر...تا ته ته... بذار یکی از ما...فقط یکی از ما به خودش بباله

که تا آخرین لحظه برای اونچه بهش اعتقاد داشته حرکت کرده... "

من می رم و ادامه می دم دیگه هیچی برام مهم نیست ... اینکه ما سرکوب می شیم، رئیس می بازه یا من کارم رو از دست می دم، اینها اصلاً مهم نیست... مهم جنگیدنه برد و باخت یه اتفاقه...

"حالا برو، برو یه سری به بیرون بزن..."*

جمعه روز کنکورم بود، با بابام داشتیم می رفتیم حوزه امتحانی ام، که تو تخیلی ترین جای ممکن افتاده بود رو پیدا کنیم... ضبط رو روشن می کنه و شاهکاری به اسم "I Will Survive" (من زنده خواهم ماند) یکی از بهترین های "گلوریا گاینور" که بابام عاشقشه... و البته خودم.

این تو ذهنم می مونه تا امرروز که این سطر ها رو نوشتم...

تنها چیزی که این وسط می مونه که آدم رو اذیت می کنه، رابطه ها و باندبازی هاست...  باعث می شه بی اعتماد بشی نسبت به همه چی که دور و برت هست، سیستم، افراد ... 

آهنگ رو از  این زیر دانلود کنین... یکی از بهترین هام هستش، که داشتنش و فهمیدنش رو مدیون بابام هستم..

I Will Survive

...

با علی نشستیم "میلیونر زاغه نشین" از "دنی بویل" رو دیدیم که واقعاً معرکه بود...

تو گذر زندگی رشته ای از وقایع مختلف برای شخصیت اصلی فیلم "جمال" اتفاق می افته و باعث اون می شه که جمال بتونه تو مسابقه تلویزیونی پرطرفدار (چه کسی می خواهد میلیونر شود؟) شرکت کنه و با توجه به چیزهایی که بواسطه اون اتفاق ها یادگرفته جواب سوالات رو بده و تا مرز میلیونر شدن پیش بره...

بویل، شیوه خوبی رو به کمک نویسنده فیلمنامه اش "سیمون بوفوی" انتخاب کرده و ما بعنوان بیننده مدام در زندگی جمال در حرکتیم...

سیاه بختی و بدنبال اون زندگی سخت، و تلاش جمال فقط و فقط برای زنده موندن از کودکی تا نوجوانی و جوانی اش به خوبی به تصویر کشید شده.

شاید این سوال پیش بیاد که یه یتیم چه جوری ممکنه بدونه که اسلحه کلت رو چه کسی اختراع کرده یا چه می دونم رو یه اسکناس صد دلاری عکس کدوم رئیس جمهور آمریکاست ...

اما این "سرنوشت" جمال بوده که اتفاق هایی براش پیش بیاد تا جواب سوال ها رو بفهمه و بدونه، کما اینکه این مسئله هیچ وقت تبدیل به کلیشه نمیشه و جمال توی چند سوال هم اطلاع دقیقی از جواب درست نداره که با شیوه های جالبی به  جواب می رسه...

درواقع هیچ کجای مسابقه جمال برای پول ادامه نمی ده... ادامه دادن اون یه جور مبارزه است، با سرنوشت اش و این سرنوشت مسئله ای هست که جای جای فیلم تاکید می شه.

گرسنگی، قتل عام مردم بی دفاع (از جمله مادر جمال)،  فاحشه گری و در واقع جنبه تاریک فیلم به خوبی تصویرشده و در کنار لحظات و ماجراهایی که برای جمال رخ می دهد حال بیننده رو نمی گیره، کما اینکه بویل همه این تلخی ها رو با تیتراژ انتهایی و رقص موزیکالش از دلمون در میاره، چقدر اون لحظه بهمون چسبید... دایی ام بیشتر از این که ایران باشه، هند زندگی می کرده و می کنه و یادمه همیشه بهم می گفت موسیقی و رقص بین مردم هند یه جور فرهنگ عامه است جزو جدایی ناپذیرشونه و بویل این قضیه رو خوب فهمیده ...

اصلاً اگر هند رو پایه باشی فیلم برات زندگیه، اما خلاف این هرچی باشه شاید چیزی دستگیرت نشه...

نمی دونم، اما به نظرم محور اصلی تو کل فیلم عشق پایدار جمال به دختر یتیم دیگه ای به اسم "لاتیکا" هستش، توی آغاز فیلم هم صحنه ای از حضور لاتیکا در ایستگاه قطار رو می بینیم که تو آخر فیلم تکمیل می شه...

تقابل و تضاد بین "سلیم" با جمال هم بی نظیر هستش، از اون خیر و شر هایی که به آدم می چسبه و البته فرجام اونها...

سلیم کشته میشه و جمال هم به عشق اش می رسه... البته سلیم هم از اون –بد-هایی بود که دست آخر خوب می شه اما شاید دیگه خیلی دیر شده و سلیم خیلی دیدنی به استقبال مرگ میره...

البته باید فیلم برداری بی نقص "آنتونی داد مانتل" رو دست کم نگرفت، بعضی از قاب های دفرم اش و تصویر هایی که به وضوح، می تونی فقر و بدبختی مردم هند رو ببینی و لمسش کنی.

همین طور موسیقی بی نظیر "آ.ر. رحمان" که یه جاهایی مثه دقیقه 35 واقعاً معرکه است، حتی اگه همون دو دقیقه باشه...

بعدالتحریر: اولین جایزه مهمی که فیلم گرفت، بهترین فیلم به انتخاب مردم در "جشنواره فیلم تورنتو" بود .

بعدالتحریر: جمال رو دست دارم، اینکه می جنگه و خم به ابرو نمی آره.

بعدالتحریر: امروز توی دادگاه به وکیلمون گفتم یه چیزی بهم بده که بعداً از این روزای سخت چه می دونم یه یادگاری داشته باشم، اون هم کپی برگ اظهارنامه ام رو بهم داد...

ای بابا...

 

* قطعاتی از ترانه I Will Survive از Gloria Gaynor


گذشته ای بهتر از گذشته وجود نداره...

- "من کجایم؟ نه در واقعیت و نه در خیال."*  

گذشته ای که از اون به عنوان خاطره یا چه می دونم نوستالژی یاد می کنیم چیز دوست داشتنی و در عین حال عذاب آوریه.. 

حتی نمی تونم راجع بهش بنویسم... 

تارکوفسکی خیلی خوب تونست جامعه جدید و غم غربت رو به تصویر بکشه... 

***

تو ماشین بودم و داشتم از دانشگاه بر می گشتم، به این فکر می کردم چی باید بنویسم، که راننده ضبط ماشین اش رو روشن کرد و ابی گذاشت، "نون و پنیر و سبزی" که اتفاقاً قصه وضع و حالِ خودمونه...

 می تونستم تو چشم همه کسایی که تو ماشین بودن، این رو ببینم که تو دلشون به خودشون -فریاد- می زنن، کِی میشه یکی بیاد که یه شعره تازه تر بگه؟

یا از مرگ جادوگر بگه…

ویدئو کلیپ نون و پنیر و سبزی ... اجرای مشترک با داریوش

***

نوشته علی خیلی چیزها رو برام تداعی کرد.. اگه قرار باشه برای آخرین بار آهنگ هایی که دوست دارم رو گوش بدم، قطعاً یکی از اونها ".I’m So Afraid ." از"Fleetwood Mac" هستش، یکی از بهترین آهنگ ها و بهترین گروه های عمرم...

یه تم معرکه با یه سولوی بی نظیر... یکی از طولانی ترین سولوهای تاریخ موسیقی...

"فلیتوود مک"، یه گروه آمریکایی-انگلیسی تو سبک "بلوز راک" هست، چه ژانر معرکه ایه این بلوز راک، ریشه راک بلوزه، وفکر کن بلوز راک چقدر زندگیه... همینطور هم بلوز...

از ترکیب قدیمی گروه فک کنم فقط "میک فلیت وود" مونده که تقریباً اسم اش همنام گروه هستش.

سال 1960 موقعی که "پیتر گرین"، گروه رو شکل داد، گروه خدایی می کرد... ترکیب گروه چند بار عوض شد، تا الان که "استیو نیکز"، "لیندزی باکینگهام" و "میک فلیتوود" فلیت رو تشکیل می دن.

نکته قابل توجه راجع به میک این هست که یه جورایی مالکیت حقوقی گروه هم با اونه، و اینکه یه جورایی ویا بهتر به یه روایتی! قانوناً با "جرج هریسون" برادر هست، وای از جرج و بیتلز ... و این خویشاوندی به انضمام چند سوال دیگه ام از ابهام های دنیای موسیقی ام هست...

گروه عجیب و دوست داشتنی هست اش، راحت می تونم عاشق اش باشم و راجع بهشون بنویسم...

آخر اینکه، بیل کلینتون تو جریان انتخابات دوره اول اش آهنگ "Don’t Stop" گروه رو شعار انتخاباتی خودش کرد. 

این عکس هم به عشق حالی که با فلیت کردم...

***

بعد التحریر : اولین کاری که بکنم وقتی رفتم خونه، اینه که تو کمدم بگردم دنبال آلبوم "زمستون" افشین که یه جورایی همه تو خونه عاشقه اش هستیم... مامانم، بابام و سر آخرم خودم، بابا که "کیوان"، دوست افشین رو هم می شناخته...

بابا می گه کیوان بچه قلمستون بوده... رفیق افشین... بعد، تصادف افشین تو سال 56 رو برام تعریف می کنه و آهنگی که کیوان بیاد افشین می خونه، گل افشین،

بعدالتحریر : 26 آذر اولین برف، زمستون دخل پاییز رو آورد...

 آخ که این سرما چقدر زندگیه...

بعدالتحریر : هیچ وقت نتونستم درست حسابی به عادت هام، عادت کنم، کلاً چیز عجیبیه اما نتونستم.

*دیالوگ دومنیکو در نوستالژیا.

دلیلی دیگر بر توانایی آدم ها زمانی که به چیزی ایمان می یابند...

احمد آقالو هم مرد. 

ظهر بود، می خواستم سوار اتوبوس بشم برم جایی... کنار ایستگاه وایساده بودم، همه چیز آروم بود یه دفعه صدای آژیر تند یه آمبولانس اومد، بعد خودش از جلوم رد شد، واسه یه لحظه تونستم صورت پر اضطراب همراه مریض رو کنار راننده ببینم...سرجمع میخکوبم کرد.

***

آخر شب بود داشتم از دانشگاه می اومدم خونه، خسته از کارِ شرکت و بعدش هم سر و کله زدن با یسری استاد واسه غیبت و از این جور چیزا...

بی خیال همه چی شدم و نیل یانگ رو رفتم، شاهکاره... یادش بخیر مستند Year of the horse از جارموش، دلم لک زده واسه جارموش... منتظره فیلم جدیدش ام، داره جمع و جورش می کنه.

جارموش یه نقل قول جالب داره از ساخته شدن مستند سال اسب و نیل یانگ؛

- نیل یانگ پیشنهاد ساختن یه فیلم رو بهم داد... صدام زد و گفت:

"ببین ما می خوایم یه تور بریم بیا یسری صحنه بگیر..."

- من یه اشتباه بزرگ کردم و از نیل پرسیدم:

- فکر می کنی چقدر گیرمون می اندازه؟ با لحن همیشگی خودش  گفت:

"جوون، وقتی دارم یه ترانه درست می کنم هرگز به مدت اش فک نمی کنم"

عاشقه نیل ام...

موسیقی متن مرده مرده... فکرش رو بکن که یانگ موسیقی رو با دیدن فیلم درآورده، کاری که موریکونه واسه سرجیو لئونه کبیر می کرد. انصافاً دم بهروز گرم! پنجه طلا... همین الان زنگ زد و حال واحوال و... یه تیکه برام از بهترین ها و به لحاظ موسیقایی مشکل ترین (بخاطر عوض کردن گام) از کارهای سید برت رو لایو رفت، BABY LEMONADE میزونم کرد، یاد مکالمه تلفنی گیلمور ته High Hopes افتادم ... و بازم من و بهروز و افسوس خوردن واسه مرگ ریچارد دوست داشتنی و اینکه نمایش دیگه باهم تکرار نمی شه... 

 

... آره یه بداهه نوازی معرکه از نیل، جایی می خوندم که یانگ سه بار فیلم رو تو فاصله زمانی دو روز می بینه و موسیقی رو می سازه، یه تم تکرار شونده با گیتار برقی و البته به تناسب جاهایی گیتار آگوستیک و پیانو... 

دو تا از بهترین هام... 

جارموش خودش هم موزیک رو به شدت پایه اس... رفاقت اش با تام ، RZA ...

قهوه و سیگار اپیزود جایی در کالیفرنیا شاهکاره، تامی و ایگی پوپ نشستن دارن راجع به سیگار و ترک کردن اش و این حرفا بحث می کنند و یکم دیگه بی خیال اش می شن...

الان هوس کردم بشینم دوباره مقهور قانون رو ببینم، با نماهای سیاه و سفید معرکه ای که روبی مولر گرفته...

***

بالاخره فیلم مکس پین هم اومد، فیلمی که ایده شروع اش و ساختن اش با یکی از معرکه ترین بازی های کامپیوتری که همیشه هستم اش شروع شد.

نوشتن از خود بازی بمونه واسه بعد...

عاشق اش ام...

***

با علی رفتیم غار رودافشان جاده دماوند،45 کیلومتری فیروزکوه...

به جای معرکه و کلی حال [...]

غار رودافشان...

***

هیچی مثه صدای بلکی یا جان شافر آرومم نمی کنه...

نمایشگاه مطبوعات هم که ازش حرفی نزنم بهتره... با محمد اونجا بودم، چرا دوتا چیزش خیلی خوب بود یکی غرفه غداهای خونگی اش، کشک بادمجون و عدسی اش معرکه بود، یکی ام دیدن رضا یزدانی که پایه اش ام.

یه هفته شلوغ دیگه ...

دعوا، کار، درس، رفاقت و سختی و پول در آوردن و خیلی چیزا...

بابک رفت پاریس برای معاجله چشاش، نرگس هم برای تئاترش رفت بلگراد...

امیدوارم هر دوتاشون یه نتیجه ای بگیرن...

سرما هم کم کم داره میاد و این یعنی زندگی...

6،7 ساعت دیگه دوباره تو شرکت روی صندلی ام نشستم و به این فکر می کنم که ....

 

6،7 ساعت بعد – داخلی شرکت

 

پنج شنبه چهارم ژوئیه 1985، قرار بود که واپسین نمای ایثار فیلمبرداری شود. باید خانه ی چوبی، مکان اصلی حوادث فیلم که یک ماه ساختن آن به طول انجامیده بود، می سوخت. لارس اولوف لوتهوال از اعضای گروه در خاطرات خود از فیلمبرداری ایثار می نویسد که "شب پیش، تمام خانه را برای آتش سوزی آماده کرده بودیم... همه چیز تا آخرین جزئیات برنامه ریزی شده بود. ابرها در آسمان بودند و نور عالی بود. مسیر باد جنوب شرقی بود و خطر حرکت دود به سوی دوربین وجود نداشت..." دو دوربین متحرک نقش زیادی نداشتند، دوربین اصلی در اختیار نیکویست بود و در موقعیت ثابتی قرار داشت " دوربینی معرکه بود، که به گونه ای استثنایی، پس از اشکالی مختصر که در آغاز کار ایجاد کرده بود، در کارخانه با دقت زیاد تعمیر شده بود." کار آغاز شد. به دستور تارکوفسکی خانه را آتش زدند، هنرپیشه ها به حرکت افتادند. کار چند دقیقه ای پیش رفت که ناگهان دوربین نیکویست از کار افتاد، خانه سوخت و فیلم در نیامد. نیکویست بعدها گفت: "فاجعه بود، دیدم که تارکوفسکی گریه می کند." تارکوفسکی نوشت:"چهار ماه کار دشوار و پر خرج ما انگار بی فایده بود، اما پس از چند روز از تخته و الوار خانه دیگری، همانند خانه ی نخست ساخته شد و این به معجزه ای شباهت داشت. دلیلی دیگر بر توانایی آدم ها زمانی که به چیزی ایمان می یابند. اما تنش بیان ناشدنی که بر همه ما حاکم بود زمانی از میان رفت که توانستیم، با دوربین دیگری صحنه آتش سوزی را خوانا با فیلمنامه، فیلمبرداری کنیم. رها از تنش به آغوش یکدیگر جستیم. در این لحظه دانستم که همبستگی درونی گروه ما تا چه حد نیرومند بود..."

....به این فکر می کنم که اگه همین یه دلیل هم برای ادامه دادن وجود داشت ، باید ادامه داد...

بعد التحریر: پارسال همین موقع ها شاید یه ماه دیرتر No Country For Old…  از کوئن  ها رو دیدم، هفته پیش هم Burn, After Reading  مگه میشه پایه این دوتا نبود؟ ایده عالی بود.

وطبعاً موسیقی متن کارتر بروول که عشقمه...

بعد التحریر: جشنواره فیلم کوتاه هم تموم شد ومن بی نصیب موندم، مهم هم نیست خبر خاصی نبود و –موقعیت- ها و -فضا- های بهتری هم برای دیدن منتخب هاشون هست.

بعد التحریر: هرچی زور زدم که از آلبوم جدید کویین بدم بیاد نشد... کما اینکه برای فِردی بزرگ  جایگزینی نیست...

بعد التحریر: روزی که تو خونه صدای نوار رو بلند کرده بودم و نفهمیدم بابام اومده خونه روهیچ وقت یادم نمیره، فک نمی کردم که کسی اومده باشه، یه دفعه دیدم بابام رو کاناپه نشسته و دستش با صدای موزیک ریتم گرفته... اتفاقا سی دی هم مال خودش بود، 5-6 سال پیش خودش گرفته بود، ژان میشل ژار... بیچاره ام کرد...

بعد التحریر: هوس ناتالی ایمبروگلیا کردم، هرچی دنبال سی دی اش می گردم پیداش نمی کنم، یادِ "Torn" بخیر... 6-7 سال پیش  تک و تنها تو خیابون ... کسی هست برسونه؟ 

 

خیلی وقت بود که دیگه برام اهمیتی نداشت... یه همچین روزی جلوی چشام بود، نباید برمی گشتی...