جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

هی پسر، خوب اطرافت رو نگاه کن!*

سال عوض شده ...

یکم استراحت تو این روزای تعطیل واسه ما پچه های کار لازمه...آخی، اغلب حس خاص و تعلق خاطری به تعطیلات سال جدید ندارم نه خوشحال نه نارحت، عادیه برام ...

دیرور –خوبمون- باعث شد که الان بنویسم، با بهروز و سهند بودیم ونمی تونم نگم که چقدر کیف داد، Soft drug…، موسیقی و پینک فلوید ... شب حالی بود ... از یه دیدن ساده ی بعد از ظهر من و بهروز که -واقعا دوسش دارم و پنچه طلای منه و چه الکتریکی می زنه و داستان آشنایی مون اصل زندگیه ...- شروع شد و به سهند و ساعت 6:30 صبح روز بعد به خونه رسیدن کشید و ...

غذا درست کردیم و خوردیم ... پینک گوش دادیم و از همه بهتر بعد از اون حال خوبمون، سهند به واسطه ی اینکه پدرش که آمریکا میره و می آد و طبعا آرشیو درست درمونی داره کارتون استثنایی که من خیلی دنبالش بودم رو یهو سهند Offer داد و دیدیم، حدس بزنید چی ؟ کارتونی که من با کتابش زندگی کردم، کارتون "قلعه حیوانات" که بر اساس کتاب استثنایی قلعه حیوانات "جرج اورول" ساخته شده، اگه پی همین وبلاگ رو بگیرین فک کنم یه جای دیگه راجع به قلعه حیوانات و جرج اورول نوشتم، اتفاقا یه تیکه از آلبوم "حیوانات" پینک هم گوش دادیم که اونم با نیم نگاهی به کتاب اورول ساخته شده، آه از اون آلبوم ...

 

همیشه تو زندگیم به یه چیزی معتقد بودم و اون اینکه اگه رشته ی علایق آدم بهم برسه همون راهی رو رفته که باید می رفته و تو انتخاباش اشتباه نکرده، بدون نیاز به هبچکی و در اوج تنهاییش و ادامه ی زندگیش با چند نفر که از هر لحاظ عین همدیگن ...  این جور آدما هیچوقت هیچی و رو بهم توضیح نمی دن ... مثه امیر و پویان، علی و آریو، سهند و بهروز، محمد، محمد حسین و باقی بچه ها ...

اینکه من کتاب قلعه حیوانات رو خیلی وقت پیش خونده بودم بعدش آلبوم حیوانات پینک و خود پینک هم که پایه اشم تا ابد... تا دیروز که با بهروز و سهند کارتون استثنایی اش رو دیدیم که مدت ها دنبالش بودیم...

این بهم رسیدن خیلی عالیه وخیلی به آدم کیف می ده، خیلی از این جور چیزا واسه من و باقی بچه ها پیش اومده... یادم نمی ره اون روزی رو که داشتم کنسرت آخر "گیلمور" رو می خریدم و روی کاورش دیدم نوشته : مهمان افتخاری "دیوید بووی" ... اینکه من از قدیم چقدر عاشق بووی و صدای استثناییش بودم و اون هم به پینک پیوست وچه شاهکاری شد " "Comfortably Numbبا صدای دیوید گیلمور و دیوید بووی، هه... جفتشونم می بینید دیوید هستن ... پنجشنبه همون هفته که روز قبلش به داداشم کنسرت رو نشون داده بودم، سینما چهار داشت تکرار فیلمش رو نشون می داد [دیگه طلبه سینما4 نیستم دورش واسه من قدیم بود، با امیر چقدر می خندیم سر سینما4...] یه لحضه از اتاق خودمون به دادشم احسان که چشم به تلویزبون خورد بود گفتم اه دیوید بووی یه ها!!  ... احسان گفت نه و اینا و بعد تیتراژ اسم استاد رو نوشت، فیلم مال "کریستوفر نولان" بود کارگردان "بی خوابی" که "آل پاچینو" توش بازی کرده ... اینم یه چیزه دیگه ... اینکه من چه حالی کردم و میکنم با مصاحبه ی کریستوفر نولان با پاچینو ...

یا روزی که خسته از دانشگاه از یه بساطیه دی وی دی یه کنسرت خریدم که اشتباهی توش، دی وی دی 2 از مجموعه "لایو 8" بود که راجع به این کنسرت هم یه جایی تو این جا نوشتم ... و همون مجموعه ای بود که "دنیل پوتر" آهنگ "Bad Day" رو اجرا می کنه... یادم می آد 3سال پیش که کلیپ این آهنگ رو دیدم خیلی طلبش شدم و همه جا تبلیغش رو میکردم که همون سال نامزد جوایز موسقی"گرمی" شد... چند وقت پیش یکی از بچه ها  برام یسری دی وی دی آورد که توش فیلم "آلوین ها" بود، همون 3تا سنجاب... تیتراژ فیلم رو سنجاب ها آهنگ روز بد مال دنیل پوتر رو می خوندن و اون لحظه خیلی بهم کیف داد... تازه جای یکی از سنجاب ها، "جسی مک کارتنی"  حرف زده بود که یادش بخیر یه موقعی با محمد حسین طلبش بودیم و اونم مثه خودمون [88ی] بود و یاد اون روز ها بخیر ...

 

این روزای تعطیل فقط موسیقیه و نوستالژی و شب و تهران و پیاده روی و[دیگه تهران هم خلوت نمیشه اما من عاشق همین شلوغی و ترافیک و دود و دمشم ]یکم رفاقت و ... امیر... پویان... محمد... علی... آریو... محسن... بهروز... محمد حسین... یه کتابم هست امیر Offer داد، پایه اش شدم مال "ارنست همینگوی" "وداع با اسلحه"...

تو فجر سال پیش یه جمله از همینگوی رو تو حال هوای بی فیلمی از استاد واسه بچه ها گفتم که مال همن کتاب بود...

تو این روزا یه مستند از "یوهان کرایف" دیدم که خیلی باهاش حال کردم و یادم نمیره که به امیر اس ام دادم که امیر فلان تا چند روز پیش که داشتیم باهم حرف می زدیم و من تهران بودم و اون مشهد امیر بهم گفت برو روزنوشت بهار و بخون، دیدم امیر هم حال کرده باهاش و دیده و من باز...

 

داره می گذره زمان و من می تونم بفهم دارم کم کم بزرگ-تر- می شم ... الان که دارم می نویسم، آهنگ بروس رو می شنوم که عشقمه و قصه ی شعرش، قصه خود زندگی و از همه مهمتر زندگی منه ...

اگه حالی بود یه روزی راجع به قصه ی اون آهنگ می نویسم...

 

 

*عنوان، قسمتی از متن یکی از ترانه های "بروس اسپرینگ استین" هست به نام " My Hometown".