جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

ریچارد رایت مرد ...

"ریچارد رایت از اعضای گروه ینک فلوید در گذشت..."

جمله بالا تیتر اغلب خبرگزاری های خارجی بود. 

لعنتی، لعنتی...   

این همه ننوشتم و حالا که ریچارد مُرده...  

یادمه سرطان داشت...

15 سپتامبر تو 65 سالگی، شاید ۷،8 ساعت پیش... 

یاد آلبوم Broken China از سولوهای خودش... 

ترانه Satellite که عشقمه...

خوبه شمارش معکوس شروع شده... 

البته با مرگ "سید برت" شروع شده بود...

اول سید، حالا هم ریچارد، 

نفر بعدی کی می تونه باشه؟

شمارش معکوس واسه محروم شدن ما از یسری آدم افسانه ای...

Wearing the inside out.... 

بند اولش رو ریچارد میخوند، با اون صدای عجیب اش  ... 

دارم به همه اس ام می دم، 

اول به بهروز زنگ زدم، مُرد... حالا به علی... 

لعنتی ...

از شرکت می خوام بزنم بیرون و یه کم را برم... .   

 

 

 

تازه اضافه شده: 

 

گیلمور رو سایت اش یه جور پیام تسلیت یا بهتر بگم یه یادداشت نوشته، تیکه هایی اش رو بفارسی نوشتم:

... 

هیچکس جایگزین او نمی شود... 

اون دوست من،  همدم و شریک موسیقایی من بود... 

نجیب بود و فروتن... 

صدای با روح و زنده ای داشت... 

احساساتم رو با لغت نمی تونم بیان کنم... 

من دوستش داشتم....

رجز از کمل، اندرو و باقی قضایا...

عاشق تنهایی ام... این بهترین چیزیه که داشتم و دارم...  

[...]

اول این آهنگ رو از اینجا دانلود کنید تا شروع کنم. نترسید حجم اش کمه و کیفیت اش خوبه...

 

 

این پست در حدِ رو کردن و اینهاست، حالا اینکه فک کنید به مغرور بودن و ... اینها هم ...

می خوام از "اندرو" و "کمل" بنویسم...

“Stationary Traveler” به کنار... اِنقدر ازش نوشتن که دیگه که کم کم فک می کنم، یه ترانه پر طرفدار عادی داره میشه،به شدت دوستش دارم و به شدت "اندرو" رو برام تداعی می کنه اندرو یعنی غم -SORROW- هرکی بدونه اندرو چه وضعیتی داره اینو می فهمه...

هنوز معتقدم که اگر قرار باشه یه ترانه غیر کلاسیک، -راک- برای تمام تاریخ عمرم انتخاب کنم شاهکاری بهتر از "هتل کالیفرنیا" پیدا نمی کنم، به اندازه کافی دلیل از –لا مینور لاماژور- گرفته تا شعر و ... چیزای دیگه هم دارم [5،6 تا اجرای ناب که هرکس شنیده یا مدهوش شده یا گریه کرده یا ...] بگذریم... که مخالفم رو متقاعد و یا قانع کنم، "ایگلز" و "دان" به کنار که خیلی شخصیه...

خب آهنگ چطوره...

بهترین آهنگ "CAMEL" از نظر من ... این ترانه یه جور مهندسی تو موسیقیه، یه چیزی که بهش میگم بلوغ اندرو... یه چیزی ورای یه آهنگ...

این آهنگ بر اساس حرکت مترینگ و قافیه وار شترها در بیابان بصورت دسته جمعی ساخته شده و -عشق من- (تم های عربی) به شدت شرقی... تم ویولن سل اصیل عربی که شاهکار "بری فیلیپس" هست...

حالا بیشتر روی آهنگ دقیق می شم:

3:10

بعد از گیتار بیس "کالین بیس"، ویولن سل "بری فیلیپس" و در نهایت فلوت نشئه کن و وکال استاد "اندرو لاتیمر"...

شروع میشه...

din din din din...

شاهکاره... نمی دونم اصلاً انگار -شعره- ...

نمی تونستم چیزی بهتر از مثال بالا برای بیان منظورم به کار ببرم...

3:15

گیتار بیس معرکه کالین شروع میشه و با ریتم قبلی قاطی میشه... چندتا ریتم موزون شاهکار...

باید تعریف قافیه رو بیاری تو ذهنت...

اصلاً "رجز" یعنی چی؟

مامانم  معلم عربی بوده و بدنیا اومده اونطرفا...

میگه : یه چیزی مثه قافیه و وزن تو شعر ما... عرب ها بهش میگن بحر، اگه باب"مستفعلن" رو تکرار کنی، چهار دفعه وزن اش رو می فهمی.

یه چیزی تو مایه های اون که بالا نوشتم.

3:55

و حالا صدای اندرو...

When the dawn has come

sing the son

all the long

...

we will move as one

bear the load

...on the road

نشئه اس، خلاص تا 4:21 بعد از اون دیگه پروازه ...

...

حالا بالا و پایین مثه یه پرنده که داره پرواز می کنه، حرکت شتر ها رو مجسم کنید...

این یکی اثر دراگِ... این ریتم یه چیزی مثه یه منحنی سینوسی...  یه ریتم دایره وار متناوب ...

      . . .             . . .              . . .

     .     .           .     .            .

    .       .         .       .          .

   .         .       .         .        .

  .           .     .           .      .

 .             . . .              . . .

وقتی پگاه فرا می رسد،

سرتاسر روز،

ترانه می خوانیم

همه، هم آوا

سر تا سر راه را

پیش می رویم با کوله بارهایمان...

***

ارواح آسمان،

ستاره های شبند.

راهنمایان خواهند بود

تا یکدیگر را دوباره دیدار کنیم،

در روزی دیگر...

البته پرکاشن و درام "دیو استیوارت" هم تو این ریتم خیلی نقش داره...

...

واما..

 

 

اندرو 61 ساله که هر روز باید منتظر شنیدن خبر... باشیم. اون هم سرطان مغز استخوان داره،[لعنتی]

اون یه جنتلمن واقعیه، برای فهمش یه چیزی دهها برابر چیزایی که پشت افشین قطبی می گن رو تصور کنین...

هنوز Back Stage، "FOOTAGE" یا "PRESSURE POINTS" رو یادم نرفته... چقدر مودب...

اندرو "گیبسون" می زد، اما همیشه با "فندر" می شناختیمش، چرا دارم از فعل های ماضی استفاده می کنم !؟...

فرم گیتارش هم یه چیزی تو مایه های "دیو گیلمور" خودمونه... حتی صداش...

یادم نمیره چقدر تو خماری این بودیم که سایت "Camel Productions" یه پستی، خبری بذاره... آپ سایت مال سال 2004 بود تا اونکه اون خبر لعنتی اومد...

- گردش خون اندرو از سال 1992 دچار مشکل بوده...

اندرو به شدت ضعیف شده...

الانم اندرو زیر نظر تیم پزشکی اش هست...

حتی "راجر واترز" هم ارزش اندرو رو می دونست، راجر برای تور هاش هم برای وکال و هم برای گیتار اندرو رو انتخاب کرده بود... ارزش آدم های بزرگ رو فقط آدمای بزرگ می دونن ...

اما اندرو هنوز می جنگه...

مصاحبه "استین وِگ" با اندرو را بیاد می آرم...

از اندرو می پرسه، اگه به گذشته بر می گشتی و می تونستی همه جیز رو دوباره انتخاب کنی، چکار می کردی؟

اندرو مصمم جواب میده :

- شاید همین... شاید همین کارها رو...  

***

بعدالتحریر: آلبوم "RAJAZ" مال سال  1999 هستش و اندرو خیلی روش کار کرده، Lyric خیلی خوبی هم داره ... .

بعدالتحریر: یکی دیگه از آلبوم هایی که از کمل دوست دارم، "Dust and Dreams" هست، می شه "غبار و رویا"، آلبوم خوبیه و خیلی ازش خاطره دارم... الهام بخش اندرو برای تهیه این آلبوم "خوشه های خشم" اثر جاودانه "جان اشتاین بک" بود دیگه خودتون باید بفهمین.

بعدالتحریر: توی سایت "Camel Production"جایی هست که گفته ما یه کمپانی سیگار نیستیم، در آخر هم آدرس میل سایت رو آورده و کنارش نوشته (NOT FOR A CIGARETTE COMPANY).

بعدالتحریر: رفتیم غار بورنیک [ 120کیلومتری شرق تهران و 12 کیلومتری جنوب غربی فیروزکوه و 6کیلومتری...] آدما، حتی ... و در کل اون روز خنثی و -تحمل- اون روز ارزش این یه عکس، که تو غار گرفتم رو داشت، تمام تلاش ام رو کردم که پایه باشم اما بهم حال نداد، خوب بود اما... ولش کن...

 

گردش مورد علاقه من و علی، غار...

 

بعدالتحریر: اصلاً دوست ندارم چیزایی رو که دوست دارم رو [داد] بزنم و [لینک بدم]، عادت بدی هم هست که بعضی ها راجع به چیزهایی که بهشون -میدم- دارن، وگرنه ما هم باید مثه -آب اماله- -مانیفست- می دادیم، نمی دونم میدونید واژه "تنقیه" یعنی چی، قدیمیه، برید در بیارید معنی شو تا حرفم رو بفهمین...

یه چیزایی قدمیه...شخصیه...

ای بابا ... ای بابا ...

این نوشته ها حاصل لحظه هایی بود که با C a m e l -حال- کردم و این نقل قول در یادداشت آلبوم "رجز"، که داشت یادم می رفت:

 

ساربانان، زمانی که همراه با کاروان ها در صحراهای بزرگ پیش می رفتند،

شب ها هنگام استراحت ترانه ها می سرودند.

مسافران، مبهوت این نغمه سرایی به آرامش دست می یافتند.

این نوای شاعرانه که یادآور حرکت شترها در صحراست، ((رَجَز)) نامیده می شود. 

پینک فلوید،مک لوهان،رشته ای از وقایع ناگوار و ماجراهای پیاده رو!

Pink Floyd

خسته ام، میزون نیستم. میدونم چه جوری باید رو به راه شم اما حوصله اون هم ندارم...

یه اتفاق خوب که یادم رفت راجع بهش بنویسم، ترجمه ای بود از  یکی از کتابهای رؤیایی تمام تاریخ عمرم ، "Inside Out" از "نیک میسون" ...

یادم میاد من و مینا می خواستیم خورد خورد بریم واسه ترجمه اش که خبر گرفتم ترجمه اش سال پیش بهمن ماه داره تموم میشه، 2،3 هفته قبل از سفر، رفتم ترجمه اش رو دیدم، ای بدک نبود... همه کاراش هم تموم بود و فقط یه برنامه واسه عکسهای ضمیمه می خواستن بریزن، اینکه عکسها بین خود کتاب مثله نسخه اصلی باشه یا در انتهای کتاب ... با طراحی جلد و از این حرفها ...

 من که حالم رو با کتاب کردم و از این بابت به مینا و علی مدیون هستم و باقی اش اصلاً مهم نیست، مهم نیست که ارشاد مجوز رو بهشون بده یا نه، یا بهتر بگم بتونن مجوز رو از ارشاد بگیرن یا نه ...

شاید اگه یکی دیگه بود می گفت: "خدا خدا می کنم کتاب مجوز بگیره و در بیاد و از این حرفا ... [دلیلش هم توده عام ابله بودنه...]

 

بیشتر از اینکه تو ایران از "پینک فلوید" [شعور] ببینم، [شور] دیدم، بد هم نیست اما ای کاش حتی همین شور که گفتم بود، آرزوم این بود ... الان که فقط چندتا ژست مونده: The Wall, Hey You بعد یکم –هامون بازی- و یه چند تا نخ سیگار واسه اون حس هامون شدنه ... [فیلم آقای شکمو رو که یادتونه].

 

Marshall McLuhan

نمی خوام بحث پینک رو وسط بکشم نه حوصله اش رو دارم نه وبلاگ و این فضاهای حال بهم زن مجازی رو هم ارزش پینک فلوید جانم میدونم اما همیشه گفتم پینک فلوید برای من یه رسانه است، نمی دونم چقدر با "مک لوهان" آشنا هستید، "هربرت مارشال مک لوهان" یه نظریه پرداز کانادایی که مطالعات و بحث های خوبی در باب رسانه و وسایل ارتباط جمعی داره، من یسری مقاله ترجمه شده از اون دارم خیلی کم به زبان فارسی ازش منابع هست، دقیق شدن تو نظریه های مک لوهان یه کلید برای مطلبی هست که بعداً می خوام بهش برسم و لینکش کنم به پینک، مک لوهان تاریخ ارتباط و مفهوم رسانه در سیر زندگی بشر رو به سه بخش تقسیم کرد : اول یک دوره ی طبعاً طولانی که فرهنگ شفاهی و تجربه شنیداری مصادیق ارتباط و فرهنگ در جهان بوده نمونه اش هم مثل تعریف سینه به سینه افسانه ها، اشعار و... دوم اتفاق چاپ و به طور خاص "کهکشان کوتنبرگ" بود که پیامد آن گسترش فرهنگ مکتوب و انتشار دقیق تر و گسترده تر اطلاعات بود و بالاخره بخش آخر در عصر حاضر، بوجود آمدن وسایل ارتباطی الکترونیکی بود، حالا این بخش سوم می تونه فیلم اینترنت و... یا تو مدیوم بحث مایه گروه موسیقی باشه که اگه با تمام قواعد بهش دل بدی می تونی از پی اون به چیزهای دیگه برسی، موسیقی این جا یه بهانه است و یک پل به جهان مفهوم، درک و خیلی چیزهای دیگه،... ریز تر به قضیه نگاه می کنم، کاور های استثنائی "استورم تارگرسون" برای پینک فلوید رو هیچوقت فراموش نمی کنم، حداقل میشه یه کتاب راجع به شرح اونها نوشت، کنسرت های گروه ... اینکه اونها کاری می کردن تا توجه بیننده از موسیقی و گروه به تصویر های پر معنی روی پرده های بزرگ پشت سرشون معطوف بشه و در پس زمینه اون تصویرها در تلفیق با ترانه به شناختی دستیابیم دقیق تر و کامل تر از هر چیز متعالی دیگر...

در اینجا این رسانه [پینک فلوید] پیرو بحث مک لوهان، به نظر من رسانه ای است چند منظوره که دارای قدرت خارق العاده ای است، در حال و هوای روزگار ما که کمتر کسی از هم سن و سال های خودم و حتی دیگر افراد جامعه از هر حانواده ای با هر سن و سالی، کتاب دستش میگیره، روزنامه براش آشناست، سینما می ره، بحث می کنه و.... شاید این قبیل رسانه ها مثل یه مسکن عمل کنه. از بحث اصلی ام که وسط کشیدم دور نشم اگه یه وقت دیگه حالش رو داشتم از مک لوهان ونظریه هاش می نویسم، البته انتقادایی هم در موردش دارم که گفتم به موقعش.

پینک فلوید نمود و تبلور دیدگاه های عمیقی در دنیای رو به پیشرفت امروز مونه، مفاهیمی مثله "جنگ"،"سیاست"،"عشق"،"نفرت"،"جدایی"،"فاشیسم"،"آرمانگرایی"،"زندگی"،"مرگ" و خیلی چیزهای ناب دیگه، یه چیزی ورای یه گروه موسیقی. موسیقی و آهنگ و شعر و نبوغ و تکنیک و لا مینور لا ماژور ... اصالت و اجراهای زنده و نوستالژی و سیر به کنار که به جای خودش اگه بخوایم از منظر موسیقی به شکل واحد به پینک نگاه کنیم چند صد صفحه هم ممکنه فقط تو وادی [تمجید] کم باشه، اما پینک برای من اصالته، مرام و مسلکه، آموزش، یاد گرفتن و از همه مهمتر درس گرفتنه، مفهوم سیر انسان تو زندگی ... چند بعدی بودن و خیلی چیرهای سر بسته دیگه که ترجیح می دم سربسته بمونه تا بریزمشون بیرون...

اووه، اسطوره ام، ...

همیشه تا که رفتم به بن بست بخورم و اصلاً خوردم و به اصطلاح Dark Side زدم نجاتم داده، چون ریشه است و اصیله و داشتن یه اسطوره اصیل یه نعمته ... یه چیزی که دو طرفه است، شاید بعضی ها متوجه حرفم نشن ... مهم هم نیست، اما اونایی که تو زندگیشون همچین حالتی رو حالا فرقی هم نمی کنه تو چه موضوعی باشه، ادبیات، سینما علوم فلسفه یا هر چیز دیگه فقط یه انرژی باشه، تجربه کردن، متوجه حرفم می شن.

 

بگذریم......

ارشاد از 82،83 به این ور، انتشار و مجوز چاپ مجدد کتابهای دوزبانه [ترانه] و بیوگرافی موسیقی و ممنوع و باطل کرد، یک کتاب مصاحبه خوب از "رولینگ استون" هم دیدم که صفحه بندی و به اصطلاح Design خوبی داشت و کار اونم تموم شده بود، و بیشتر یه مصاحبه بود تا چیز دیگه که اونم ای نسبی پایه اش بودم.

باید وایسم تاببینیم چی از کار در میاد.

 

یه اتفاق جالب یا بهتر بگم رشته ای از وقایع جالب که تو یه روز برام افتاد و می خوام یه دور مرور کنم؛

 

صبح بود، سرکار تو شرکت بودم، رفتم بیرون تا برم اداره مرکزی، جلوی شرکت همیشه پاتوق یه دو وی دی فروش هست ... وایسادم ببینم چی داره، دو تا جوون صاف و اتو کرده هم کنارم بودن، داشتن دی وی دی ها رو ورانداز می کردن و من به جای دیدن، فقط الکی پشت روشون می کردم [دیگه حوصله اش رو ندارم...] و یه نمه توجّهم رو دادم به اونا، بحث تارانتینو راه انداختن ... - آره تارانتینو تو یه ویدئو کلوپ کار می کرده که یازده هزار تا فیلم داشته [یه مورد عینی از همون هامون بازی که بالا گفتم] - فیلماش رو نمی دونم دیدی یا نه ... - آره باید بهت بدمشون... بعد اومد که بگه اولین فیلمش چی بوده، استاد فوق الذکر جلوی دوستش من من کرد بلند شدم که برم بلند گفتم "سگ های انباری" ... گفت ایول آره، آقا فلان ... که من پیاده رو رو صاف گرفتم و رفتم پی کارم، با خودم گفتم امون از این وضع مملکت و زندگی کارمندی و بی حوصلگی و این تنهایی پر هیاهو ! ...

****

تو تاکسی نشسته بودم که برگردم خونه، تاکسی که چه عرض کنم یه ماشین شخصی و داستان مسافر کشی کارمندا و پول درآوردن و این چیزا...

راننده می گفت : دیروز تازه بعده چند روز گذشتن از تعطیلی ها رسیدم تهرون، - ببین شیشه ماشینم رو، یارو مامور شهرداری داشت نرده های پیاده رو رو با پیستوله رنگ می کرد از یه طرف داشت با یکی حرف می زد سر پیستوله هم باز گرفته بود رو به خیابون رنگ رو هم پاشید رو شیشه ماشینم، هرچی ام بهش می گم حواسش نیست، - بد مصّب پاک هم نمیشه ... – والله به خدا، مملکت نیست که همه گذاشتن رفتن خارج الان من 2تا داداش و 2 خواهر دارم همشون رفتن از ایران، حالا من موندم و مادر پیر علیلم، یه روز پاش درد می کنه، یه روز ...

پیاده شدم و پیاد رو رو صاف گرفتم و رفتم پی کارم، با خودم گفتم امون از این وضع مملکت و مامور های شهرداری و مهاجرت و به قولی کوچ اجباری ! ...

***

رفته بودم طبق عادت همیشگی کتاب بخرم، تو انتشارات سروش فک کنم بودم، یکی اومد تو و گفت : آقا قانون مالک و مستآجر سال 56 رو دارین ؟!!!!

فروشنده گفت نداریم و روش رو کرد به من گفت : مرد حسابی مال پارسالش هنوز چاپ نشده چه برسه به سال 56 ... اصلاً بین مالک و مستآجر قانونی هم  هست ... اصلاً این مملکت قانون داره ...

منم حرفاش رو تایید کردم و به خودم گفتم تا خرخره منم نچسبیده برم بهتره، اومدم بیرون و پیاد رو رو صاف گرفتم و رفتم پی کارم، با خودم گفتم امون از این وضع مملکت و مالک و مستاجر و قانون فی ما بین اونها و خیلی چیزای دیگه ! ...

***

شب بود و وقت آرایشگاه گرفته بودم که برم اونجا و بعدش هم خونه... وسط راه یهو یه چیز عجیبی دیدم چشام رو مالیدم ببینم درست دارم سیر می کنم یا نه ... یه زن و مرد، تاکید می کنم زن چون نمی خوام واژه دیگه ای و بکار ببرم ... مثله خروس جنگی تریپ [اعتراض] بهم افتاده بودن و انصافاً میزدن ها... جالب اینکه پسره داشت کتک می خورد و فرار می کرد و جاتون خالی چه صحنه ای رو از دست دادین ... چه فحاشی نابی ... پیاد رو رو صاف گرفتم و رفتم پی کارم، با خودم گفتم امون از این وضع مملکت و خانم های باحالِ معروف و ازدواج موقت هم که مالیده شد و خیلی چیزای دیگه ! ...

***

Sidewalk

چه روزی بود انصافاً، تو مایه های من گفتم و شما پیدا کنید پرتغال فروش رو .

 

ای بابا...

 

آلبوم خیلی خوبیه اگرچه قدیمیه اما من اگه یه روزایی زنده باشم ...

سه شنبه پیش و قتی تو دانشگاه گوشه ی حیات نشسته بودم و از مردنم خیلی خوشحال بودم و داشتم برای تو موقعی که می رم تو قبر تمرینشو می کردم یکی از دوستام آهنگی و گذاشت که من یه روزی خیلی عاشقش بودم اونقد اون آهنگ و دوست داشتم که چند سالی بود از بعد کنسرت سال 2000 راجر بهش گوش نداده بودم ، نوستالژی آهنگ واترز کل اون روز منو کرخ کرد امروز بیاد اون آهنگ ، بپاس خوانندش ،برای دوستم که اون آهنگ برام بعد چند سال گذاشت یه پست می زارم .

 

اون آهنگ EVERY STRANGERS EYES"" از آلبوم 1994 "Roger Waters" که از کارای سولوی خودشه بود ،آلبوم خیلی خوبیه اگرچه قدیمیه اما من اگه یه روزایی زنده باشم بهش گوش می دم و پست می زارم مثله الان ، موضوع این آلبوم رویای راجر در خلال یه شبه که با اعلام ساعت ها مشخص می شه ، سوار کردن یه آدم ، پیدا کردن یه دوست تو هتل ، حمله ، بر گشتن به وطن وآخرش بیدار شدن راجر و فهمیدن اینکه همه چیز عادیه ... ، تو لین آلبوم "Eric Clapton" همکاری کرده وای با اینکه اینو فهمیدید نمی خواین گوش بدینش ... .

خوانندش راجر واترز که اون به اضافه ی چند تای دیگه تنها کسانی ان که فک می کنم تو بهشت واقعین ... .

دوستم که جزئی از خودمه ومن بهش می گم بابی ... .

راستی کسی که منو وادار کرد این پست درست کنم ، داداشمه که اگه اون نبود من نبودم من بهش میگم میلاد... .

 

  (EVERY STRANGERS EYES)
Waitress: Hello...you wanna cup of coffee?
Trucker: Hey...Turn the fucking Juke Box down!
Waitress: I'm sorry, would you like a cup of coffee?
OK you take cream and sugar? 

In truck stops and hamburger joints
In Cadillac limousines
In the company of has-beens
In bent-backs in sleeping forms
On pavement steps
In libraries and railway stations
In books and banks
In the pages of history
In suicidal cavalry attacks
I recognise...
myself in every stranger's eyes

And in wheelchairs by monuments
Under tube trains in commuter accidents
In council care and county courts
At Easter fairs in sea-side resorts
In drawing rooms and city morgues
In award winning photographs
of life rafts in the China seas
In transit camps, under arc lamps
On loading ramps
In faces blurred by rubber stamps
I recognise...
myself in every stranger's eyes

And now from where I stand
upon this hill I plundered from the pool
I look around, I search the skies
I shade my eyes, so nearly blind
and I see signs of half remembered days
I hear bells that chime in strange familiar ways
I recognise...
the hope you kindle in your eyes

It's oh so easy now
as we lie here in the dark
Nothing interferes it's obvious
how to beat the tears
that threaten to snuff out
the spark of our love

 

پنج و شش دقیقه ی صبح (تمامی چشمان ِ غریبه ها)

 

پیش خدمت : سلام ... شما یه فنجون قهوه میل دارید ؟

راننده کامیون : هی ... این جعبه ی لعنتی و ببرش اونطرف !

پیش خدمت : ببخشید، شما یه فنجون قهوه میل دارید ؟

بله، شیر یا شکر ؟

 

 

در ایستگاه باربری و همبرگر فروشی

توی سواری کادیلاک

توی شرکتی که سابقا وجود داشته

تو خمیدگی به پشت در حالت خوابیده

در قدم زدن بر روی سنگفرش پیاده رو

تو کتابخانه و ریل های خط آهن ایستگاه قطار

تو کتابا و بانک ها

در صفحه های تاریخ

در حالتی متمایل به خودکشی ،حمله ی سواره نظام ها

 

من شناختم ...

 

خودمو درتمامی چشمان غریبه ها

و بر روی صندلی چرخ دار بواسطه ی دیدن مقبره ها و بناهای یادبود

توی تونل قطارها تو اتفاقاتی که در مسافرت های حومه ی شهر اتفاق می افته

در انجمن های خیریه و دادگاه های بخش

نزدیک اتاق های طراحی و شهر مرده هایی که هویت شان معلوم نیست

در مراسم اهدای جایزه ی برنده ی،عکاسی که از زندگی مردی که الوار را در دریای چین بهم می چسباند

در چادر زدن ترانزیت، زیر تلالو فانوس در لغزیدن از یه دست انداز

در چهره ای محو شده، در اثر نقش بستن مهر بر روی آن

 

من شناختم ...

 

خودمو در تمامی چشمان غریبه ها

که چگونه در کجا بایستم و مکث کنم

بر فراز این تپه، من به غنیمت ببرم از منبع حیات

من به پیرامون خود نگریستم، من در افلاک کاوش کردم

من چشمانم را روی هم گذاشتم، با این کار من تقریبا کور بودم و علامتی را دیدم که به یادم می آورد نیمی از روزها را

من صدای ناقوسی را شنیدم که ترتیبی از زنگ های موسیقی در بیگانگی جاده ی خودمان بود

 

من دیدم ...

 

روشن شدن آرزوی تورا در چشمانت

این ... آه ... اکنون بسیار ساده است

مثله این که ما در تاریکی دروغ میگوییم

هیچ مداخله ای آشکارا نیست که باعث گسیختن شود

 

که تهدیدی باشد برای سرکوب شعله ی عشق مان ... .