-
چهار سال و بیست و سه روز...
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 02:09
...Hey you bastards, I'm still here
-
هی مترسک کلاه ز سر بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 00:59
هی مترسک کلاه ز سر بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم... "...چشمهای گیسگلابتون چیزی بجز شب نمیدید هوا نبود نفس نبود قصه به آخر نرسید قصههای مادربزرگ آیینه خود منه طلسم جادوگر باید با دستهای تو بشکنه با دستهای رفاقتت تاریکی وحشت نداره نوری که حرف آخره به قصهمون پا میزاره حیفه که شهر آینه سیاه بشه حروم بشه قصه تو...
-
مایل ها راه در پیش دارم قبل از اینکه بخوابم...*
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 16:38
کم کم دارم خیلی چیزها رو فراموش می کنم و عوض اون سعی می کنم خیلی چیزها رو هم به خاطرم بسپارم. این تنهایی، دعواهای حقوقی محل کارم، روزمرگی و خیلی چیزهای دیگه... این سال لعنتی که گذشت رو فراموش می کنم که همش مرگ بود و نکبت. اینکه چطور همه چیز می تونه از خوب به بد تبدیل بشه. خستگی جشنواره و بخصوص دیدن فیلم " درباره...
-
I Will Survive - من جان بدر خواهم برد...*
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 19:34
"در ابتدا ترسیده بودم"* نمی دونستم دارم چیکار می کنم، موضوع بر میگرده به شروع قضیه... کنار میدون فردوسی وایساده بودم و اصلاً فکرم کار نمی کرد... شاید ترسیده بودم، خیلی چیز ها رو با انتخابم از دست می دادم.. کارم تو بانک، رابطه هام، حقوق و مزایام ... از اونورم درس و امتحانا... تردید داشتم... "... و یاد...
-
گرسنه
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 11:51
دیروز تلویزیون " گرسنه " رو نشون داد. یه فیلم از " هنینگ کارلسِن " فیلم معرکه ای بود. بر اساس کتاب " گرسنگی " از " هامسن "... با بازی شاهکار " پر اسکارسون ". نقد و بررسی معرکه ای هم داشت که اونم " پل استر " -عشق ام- راجع به فیلم حرف می زد... در واقع و هوای...
-
گذشته ای بهتر از گذشته وجود نداره...
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 10:34
- "من کجایم؟ نه در واقعیت و نه در خیال."* گذشته ای که از اون به عنوان خاطره یا چه می دونم نوستالژی یاد می کنیم چیز دوست داشتنی و در عین حال عذاب آوریه.. حتی نمی تونم راجع بهش بنویسم... تارکوفسکی خیلی خوب تونست جامعه جدید و غم غربت رو به تصویر بکشه... *** تو ماشین بودم و داشتم از دانشگاه بر می گشتم، به این...
-
دلیلی دیگر بر توانایی آدم ها زمانی که به چیزی ایمان می یابند...
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 12:56
احمد آقالو هم مرد. ظهر بود، می خواستم سوار اتوبوس بشم برم جایی... کنار ایستگاه وایساده بودم، همه چیز آروم بود یه دفعه صدای آژیر تند یه آمبولانس اومد، بعد خودش از جلوم رد شد، واسه یه لحظه تونستم صورت پر اضطراب همراه مریض رو کنار راننده ببینم...سرجمع میخکوبم کرد. *** آخر شب بود داشتم از دانشگاه می اومدم خونه، خسته از...
-
مارتین ایدن
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 14:17
... مرگ، دردآور نیست. این درد، زندگی بود، تیرهای زندگی این احساس ناگوار و خفه کننده؛ آخرین ضربه ای بود که زندگی می توانست بر پیکر مارتین بنوازد. دست ها و پاهای پُر اراده اش، با حالتی تشنج زده و ناتوان، تقلا می کردند. مارتین خیلی پایین رفته بود. این حرکات، هرگز نمی توانستند او را به سطح آب بیاورند. مارتین چنان بی...
-
ریچارد رایت مرد ...
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 09:57
"ریچارد رایت از اعضای گروه ینک فلوید در گذشت..." جمله بالا تیتر اغلب خبرگزاری های خارجی بود. لعنتی، لعنتی... این همه ننوشتم و حالا که ریچارد مُرده... یادمه سرطان داشت... 15 سپتامبر تو 65 سالگی، شاید ۷،8 ساعت پیش... یاد آلبوم Broken China از سولوهای خودش... ترانه Satellite که عشقمه... خوبه شمارش معکوس شروع...
-
از ماست که بر دوغ !
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 18:54
از ماست که بر دوغ ! اندر باب زرد شدن مجلات یا "ما زردِ زردیم، خیالِت راحت" نه اونقدر عصبانی هستم که بخوام بیانیه بدم، نه اونقدر بی خیال که سرم رو بندازم پایین و بی خیالی طِی کنم... اگه کسی یا رسانه ای برای خودش خط مشی تعیین می کنه و میگه فلان باید تا آخر قضیه پاش وایسه و گاهی هم چوب اش رو بخوره... بخاطر...
-
رجز از کمل، اندرو و باقی قضایا...
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 01:08
عاشق تنهایی ام... این بهترین چیزیه که داشتم و دارم... [...] اول این آهنگ رو از اینجا دانلود کنید تا شروع کنم. نترسید حجم اش کمه و کیفیت اش خوبه... این پست در حدِ رو کردن و اینهاست، حالا اینکه فک کنید به مغرور بودن و ... اینها هم ... می خوام از "اندرو" و "کمل" بنویسم... “Stationary Traveler” به...
-
واترز برای همیشه... یا این شب ها را دوباره با کاپوت صبح می کنم..
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 20:32
پیش بهروز بودم، خسته ... لایو آرژانتین راجر واترز رو برام گذاشت... . حوالی مارچ 2007 فِکر کنم توی بوینس آیرس، واترز عزیز روی Stage رفته بود. مثه همیشه پر انرژی و سرِحال بود ... اون هنوز ایستاده و این خوشحال کننده است. اما می دونم اعداد سن استاد به 65 رسیده [...] شروع خوبی داشت... یه تصویر از رادیویی قدیمی با یه لیوان...
-
ابَر انسانی به نام نیچه ...
شنبه 22 تیرماه سال 1387 09:35
ابَر انسانی به نام نیچه، یا ما در بزرگراه اندیشه های او گم خواهیم شد... چنین گفت زرتشت... سرم سنگینه، نمی دونم چندتا زاناکس رو با ریتالین خوردم، شایدم ایبو پروفن بود... نمی دونم... مطمئن نبودم این کار چقدر به نفعمه ولی از این مطمئن بودم، هیچ "عملی" رو غیرِ "عکس العمل" از پی خودش نمی آره... حالم خراب تر شد، صداها و...
-
لوبیاهای چشمبلبلی*
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 00:06
تو فاصله روزای همین هفته بود[یه روزی بعده فردا...] بهروز رفیق پنجه طلام ...، اومد دنبالم که بریم بیرون، داشتم می رفتم از دوستم جزوه درسی رو بگیرم که پس فرداش امتحانش رو داشتم و شاید به جرات شکل و شمایل استادش هم درست حسابی یادم نبود،... جزوه رو بی خیال شدم و با بهروز رفتیم سمت دوستش و چرخ زدن تو خیابونا... سوار شدیم و...
-
پینک فلوید،مک لوهان،رشته ای از وقایع ناگوار و ماجراهای پیاده رو!
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 08:23
خسته ام، میزون نیستم. میدونم چه جوری باید رو به راه شم اما حوصله اون هم ندارم... یه اتفاق خوب که یادم رفت راجع بهش بنویسم، ترجمه ای بود از یکی از کتابهای رؤیایی تمام تاریخ عمرم ، " Inside Out " از "نیک میسون" ... یادم میاد من و مینا می خواستیم خورد خورد بریم واسه ترجمه اش که خبر گرفتم ترجمه اش سال پیش بهمن ماه داره...
-
سفر
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 11:15
دوباره شهر، دوباره تهرون، دوباره ترافیک، دوباره آسفالت، دوباره آپارتمانهای عمودی، دوباره دیوار، دوباره تنهایی، دوباره خودت، دوباره نوشته ها، دوباره اس ام اس، دوباره کامپیوتر، دوباره کار، دوباره مسؤلیت، دوباره خیلی چیزهای […] دیگه، دوباره آه ... . اینها واژه هایی هستن که بعد از تموم شدن مسافرت مثه تگرگ خورد تو مغزم....
-
ملویل، کیمیایی ... ارتش سایه ها، حکم و ...
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 07:24
از وقتی که سینما برایم اهمیت پیدا کرد، "مسعود کیمیایی" و "ژان پیر ملویل" بعنوان دو اسطوره وطنی و غیر وطنی برایم مهم و ستودنی شدند، اینکه من، با فیلم های این دو -زندگی- کرده و -بزرگ- شده بودم و از همه مهمتر خودشان و فیلم هایشان تا ابد در ذهن من ماندنی اند. چیزی که باعث نوشتن این مطلب شد بهانه قدیمی...
-
این باید یه اتفاق بزرگ باشه...
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 12:04
گذاشتن این پست خیلی سخت بود... قبل از عید، بعداز جشنواره، یا دوباره وقتمان را چگونه پر کنیم ... از وقتی که سر چهارراه ولیعصر، ایده رفتنو و بردن من به استادیوم شکل گرفت، این جمله ای بود که تو ذهنم مدام تکر ار می کردم : این باید یه اتفاق بزرگ باشه... موضوع مال قبل عیده، بعده جشنواره، می خواستیم بریم فر هنگسرا رو پرده...
-
هیچی نمونده که بشه گفت...*
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:12
جمعه ای با -علی- نواصر، که عشقمه بعد یه عمر زدیم بیرون ... صبحش خیابون بهار پی آهنگ و کتاب ... بعدش با علی زدم بیرون، آهنگ و رفاقت ... رفتیم بهشت زهرا، شاه عبدالعظیم! "شابدوالعظیم" خودمون... علی یه ورژن آس از "قوزک پا"ی "فریدون" رو کرد که تو فرعی های بهشت زهرا ساخت مون... بحث ازدواج علی بود و کار بدبختی و نامردی بچه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:06
تو مترو ام، خسته ... به تنها چیزی که فکر نمی کنم مرگ یه عزیزه ... شب پیش خوب نخوابیده بودم ... برنامه بود ... خستم ... چندتا تماس می گیرم ... فکر درس و دانشگاه و کار ولم نمی کنه ... آینده رو هم که حرفش و نزنم بهتره. اس ام اس های دادشم عجیبه ... - داری میای خونه ؟ - کجایی ؟ - کی می رسی ؟ - ... یعنی چی ... می بینم رسیدم...
-
هی پسر، خوب اطرافت رو نگاه کن!*
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 19:08
سال عوض شده ... یکم استراحت تو این روزای تعطیل واسه ما پچه های کار لازمه...آخی، اغلب حس خاص و تعلق خاطری به تعطیلات سال جدید ندارم نه خوشحال نه نارحت، عادیه برام ... دیرور –خوبمون- باعث شد که الان بنویسم، با بهروز و سهند بودیم ونمی تونم نگم که چقدر کیف داد، Soft drug… ، موسیقی و پینک فلوید ... شب حالی بود ... از یه...
-
خداحافظ آقای پینک فلوید!*
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 12:40
جمعه، یکم وقت کردم به خودم برسم . یکم بنویسم و ... . جمعه، سالگرد فوت یکی بود... نرفتم و موندم خونه... [ Once Upon a Time in America ] اونم با اجرای"یویوما" ... جمعه، حرف تازه ای برام نداشت... هرچی بود... روزای سخت کار، آخر سال ... حساب های شرکتها و ... خلاصه کار... دانشگاه هم که هست ... انتخاب واحد ترم جدید و اونم...
-
جشنواره، خستگی، کار، با بچه هابودن، جشنواره، هه ... فارگو
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 19:07
اوضاع کمی بهتر شده : یکم بهترم ، بالاخره یه فیلم خوب کشف کردیم "تنها دو بار زندگی می کنیم" نفس عمیق و شب های روشنی ... ای، هستمش ... . سرکارم، خسته… امتحانام که به خاطر سرما امسال چیز تو چیز شد … کارم که … آش نخورده و دهن سوخته … هرکاری کنم نمی تونم جشنواره امسال رو با بی فیلمیش و خیلی چیزای بدش فراموش کنم، اینکه با...
-
من . امیر . شهروند امروز . اون یکی امیر از نوع پوریا ... موزیک و
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 05:59
الان ساعت ۵ ایناست ... تو شهروند امروز و ... صفحه بندی و اینا ... عالیه ... امیر پوریا -ی جان هم بود و کلی با هم رفیق شدیم و موزیک گوش کردیم ... با امیر که ترکوندیم ! ساعت چهار تو خیابون ... کویین و دریم تیتر ... کمل .... عالی ۴۸ ساعت بیدارم اما نه خسته و نه هیچ چیزه دیگه ...
-
هورا بکشید برا دزده !*
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 10:06
دو روز تعطیل پشت سر هم [باورم نمیشه رو اومدم ، دارم همینجوری می نویسم ، میزونم شاید به خاطر موسیقی شاید که نه حتما ... بخشی از دنیای من موسیقیه ...{ A Wolf At The Door الان دارم این ترک رو از "ریدیو هد" گوش می دم ، میگن یکی از مجله ها راجبشون نوشته اما من ریدو رو اونجوری که می خوام تعریف می کنم ... پایه بودین فقط Play...
-
Any color you like …*
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 09:12
مرور خودم ، روزمرگی ، موسیقی و... اوه ... امروز بالاخره حال نوشتن پیدا کردم خیلی ایده ها بود که دوست داشتم راجع بشون بنویسم –پریدن- چون خستم ... اندازه دویست هزارتومن کنسرت خریدم صدو بیست تا بلیط کنسرت داری ، اووووه، هه ... شب اول که اومده بودم خونه و داشتم یکی یکی می دیدمشون ضربان قلبم رو هزار بود ، سرخوشی تا حد مرگ...
-
اعتراض ... چگونه از بزرگترهارسم نصحیت کردن را آموختم ... هه هه
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1386 13:22
کمتر پیش میاد پست از جایی دیگه بذارم . ولی این یکی بحقه . جدا از اون علی دوست خوبیه ... اعتراض ها نسبت به این بیانیه ادامه دارد / انتقاد شدید فرزند رسول ملاقلیپور به داوران جشنواره فیلم کوتاه تهران سینمای ما- علی ملاقلی پور، فرزند مرحوم رسول ملاقلیپور، که با فیلم کوتاه «ادامه بن بست» در بیست و چهارمین جشنواره فیلم...
-
من کات نمی دهم پس هستم ... درحاشیه جشنواره فیلم کوتاه تهران
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 08:57
درحاشیه بیست و چهارمین جشنواره فیلم کوتاه تهران علی هم برنده نشد... دانشگاه نمی رم . فقط سرکاریاجشنوراره فیلم کوتاه تهران ، افتضاح ... بیشتربا علی ملاقلی پوروامیرقادری و باقی بچه هاییم ... یکی از بچه ها در پاسخ تهماسب صلح جو حرف قشنگی زد گفت : اگه تو نگاه اول جشنواره های ایران پر جمعیت تر به چشم میان به خاطر اینه که...
-
من طی الارض می کنم پس هستم ...
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 12:55
روزایی که خستم و داغون مثله امروز ... بخصوص که تو مترو هم بودم، وفتی سوار می شم چشامو می بندم و موقع پیاده شدن اونارو باز می کنم ... وقتی می بینم کجام ، اونوقت به خودم می گم : هی پسر من طی الارض می کنم پس هستم ... زندگی ادامه داره ... راستی آهنگ BEST FRIEND MONEY CAN BUY ... از TIAMAT عالیه ، علی منو یادش انداخت ....
-
جلال آل احمد ... من عاشق شاگرد بودن، در <مدیر مدرسه> اش هستم .
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 13:02
این چند رو ز علاوه بر مدت زیادی که سر کار میرم و دیگه هیچکس رو نمی شناسم یا حداقل تصویر گنگی از اون شخص رو بیاد دارم که موجب رد و بدل کردن کلامی باهاش میشه، دیگه خودم رو هم نمی شناسم. این طرف زندگی عالی است ... اینجا من <تنهایی پرهیاهو> یی دارم ... یه سری کتاب از جلال دستم رسیده، خصوصیت جلال تو نثرشه کاملا...