جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

مایل ها راه در پیش دارم قبل از اینکه بخوابم...*

کم کم دارم خیلی چیزها رو فراموش می کنم و عوض اون سعی می کنم خیلی چیزها رو هم به خاطرم بسپارم. این تنهایی، دعواهای حقوقی محل کارم، روزمرگی و خیلی چیزهای دیگه...

این سال لعنتی که گذشت رو فراموش می کنم که همش مرگ بود و نکبت. اینکه چطور همه چیز می تونه از خوب به بد تبدیل بشه.

خستگی جشنواره و بخصوص دیدن فیلم "درباره الی" رو با خودِ فیلم فراموش می کنم، اینکه بعد از -یه مدت طولانی به اضافه یک روز تمام- زیر مشت و لگد و گاز اشک آور بالاخره یه فیلم خوب دیدیم. 

دوباره دانشگاه و این بار ترم آخر. دانشگاه، جایی که هیچوقت نفهمیدم چرا به اونجا می رم...

امروز فیلم محبوبم "میلیونر زاغه نشین" از دنی بویل، 8 جایزه اسکار رو هم برای خودش کرد، این مسئله اصلاً مهم نیست، اما چیزی که برای من اهمیت داره این هست که من و علی به این فیلم ایمان داشتیم، شاید یه جوری فیلم رو حس کرده بودیم و این حس خیلی معرکه است. 

چند وقتی هست با علی و خانم سام گیس برای روزنامه اعتماد، روی یه گزارش درباره اعتیاد با محوریت شلتر زن های معتاد بی پناه کار می کنیم، فضا و حس وحال عجیب این موضوع رو دوست دارم، امیدورام خروجی کارمون هم خوب باشه.

همیشه یسری کتاب کنار تخت ام روی کمدم هست، بعضی وقت ها یه نگاهی بهشون می اندازم، مصاحبه و وقایع نگاری و این جور چیزها. یکی از شب هایی که خونه بودم، کتاب گفتگو با مارلون براندو رو ورق می زدم، یه جایی چیزی داشت که سر حالم کرد، وقتی لارنس گرابل راجع به جزیره شخصی براندو و حرف از ترک کردنِ اون به میون میاره ، براندو می گه:

- خیلی سخته، اما... ((مایل ها راه در پیش دارم قبل از اینکه بخوابم... مایل ها راه در پیش دارم قبل از اینکه بخوابم...))

*شعری از "رابرت پرات" که در فیلم "تلفن" به کارگردانیِ "دان سیگل" بارها به آن اشاره شده است.

بعدالتحریر: دیروز تو ایستگاه مترو بودم و داشتم سوار قطار می شدم که بیام خونه، علی بهم زنگ زد و من مجبور شدم مسیرم رو عوض کنم، مسیر شلوغ تری بود.تو حین همین قطار بازی [...] صحنه ای دیدم که شاید هیچ وقت فراموش نکنم، ماتم برده بود... وقتی درب قطار باز شد آدمها اجازه نمی دادن دیگری زودتر از خودشون وارد قطار بشن، با دست همدیگر رو می گرفتن، جالب اینجا بود که هیچکس هم شکایتی نمی کرد. مثله یه مسابقه هرکی زودتر بره تو برنده شد.

بعدالتحریر: وقتی بهنام برام یه اجرای جدید معرکه از Ozzy گذاشت، گفتم هنوز هم میشه بهش امیدوار بود حتی اگه تو هروئین غلت بزنه. 

بعدالتحریر: یادداشت من در روزنامه اعتماد درباره فیلم "عیار14" در ایام جشنواره.

بعدالتحریر: یادداشت من در روزنامه اعتماد درباره فیلم "اشکان، انگشتر متبرک وچند داستان دیگر" در ایام جشنواره. 

بعدالتحریر: یادداشت علی در روزنامه اعتماد در بخش اجتماعی.