جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

ریچارد رایت مرد ...

"ریچارد رایت از اعضای گروه ینک فلوید در گذشت..."

جمله بالا تیتر اغلب خبرگزاری های خارجی بود. 

لعنتی، لعنتی...   

این همه ننوشتم و حالا که ریچارد مُرده...  

یادمه سرطان داشت...

15 سپتامبر تو 65 سالگی، شاید ۷،8 ساعت پیش... 

یاد آلبوم Broken China از سولوهای خودش... 

ترانه Satellite که عشقمه...

خوبه شمارش معکوس شروع شده... 

البته با مرگ "سید برت" شروع شده بود...

اول سید، حالا هم ریچارد، 

نفر بعدی کی می تونه باشه؟

شمارش معکوس واسه محروم شدن ما از یسری آدم افسانه ای...

Wearing the inside out.... 

بند اولش رو ریچارد میخوند، با اون صدای عجیب اش  ... 

دارم به همه اس ام می دم، 

اول به بهروز زنگ زدم، مُرد... حالا به علی... 

لعنتی ...

از شرکت می خوام بزنم بیرون و یه کم را برم... .   

 

 

 

تازه اضافه شده: 

 

گیلمور رو سایت اش یه جور پیام تسلیت یا بهتر بگم یه یادداشت نوشته، تیکه هایی اش رو بفارسی نوشتم:

... 

هیچکس جایگزین او نمی شود... 

اون دوست من،  همدم و شریک موسیقایی من بود... 

نجیب بود و فروتن... 

صدای با روح و زنده ای داشت... 

احساساتم رو با لغت نمی تونم بیان کنم... 

من دوستش داشتم....

از ماست که بر دوغ !

از ماست که بر دوغ ! اندر باب زرد شدن مجلات یا "ما زردِ زردیم، خیالِت راحت"

نه اونقدر عصبانی هستم که بخوام بیانیه بدم، نه اونقدر بی خیال که سرم رو بندازم پایین و بی خیالی طِی کنم...

اگه کسی یا رسانه ای برای خودش خط مشی تعیین می کنه و میگه فلان باید تا آخر قضیه پاش وایسه و گاهی هم چوب اش رو بخوره... بخاطر اینکه اون آدمه یا اون رسانه –ادعا- کرده.

آدمایی مثه ما که یکم "MASOCHISM"* دارن، چی بگم وا... تو این مملکت هرکی دنباله [...] باشه ضرر می کنه... وقتی از جلوی دکه روزنامه فروشی رد میشن یکم مکث می کنن و به مجلات و روزنامه های رنگارنگ درومده از صافی وزارت محترم فرهنگ و ارشاد این مملکت نگاه می اندازن... همه جورش هست تا دلتون بخواد. 

آخرین شماره هفته نامه  

این وسط مجله ای هست که من نسبی پایه اش ام، اما دیگه فِک کنم باید ... که خیلی هم گل کرده و همه جور طرفدار هم داره از هر قشری و اونم تو همه جا به اسم "شهروند امروز"، حتی خودم بعضی اوقات اونجا میرم برای کمک و صفحه بندی و اینها... البته یه 2،3هفته ای هم هست که نرفتم، شاید هم بیشتر، اونم سرِ خستگی و کار و این حرفا...

ظاهراً این هفته رفقای گرامیِ ما عکس رو جلد و موضوع اصلی این هفته رو اختصاص دادن به هنرمند گرامی، بازیگرِ صاحب سبک آقای محمدرضا گلزار که از قضا ایشون هم طرفدار های بسیار و خاصی داره، اما دیگه نه از هر قشر بلکه یه قشر خاص که اعم اونا دخترهای "TEEN-AGER"*  یا -فرا TEEN-AGERی هستن [رو این انگلیسی نوشتنه تاکید دارم که آخره سر معلوم میشه] آره و یه عده کلیشه عام و باقی قضایا.

نه مطلب مجله رو خوندم نه می دونم کلیت بحث چیه و کاملاً بی اطلاع ام اما سوال و مسئله اصلی اینجاست که مرزبندی های مجله شهروند امروز که مشخص شده اس حالا بار سیاسی اش قوی تره و به قول آقای قوچانی سردبیر محترم مجله:

-شهروند امروز نشریه ای است برای پر کردن جای خالی غایب بزرگ جامعه ایران: جنبش راست مدرن...

اما نکته و یا اون حلقه مفقوده اینه که بین این همه موضوع و مطلب و مشکل چرا گلزار؟

باشه که حتی بخوایم  خرابش کنیم، اما از قدیم گفتن : این "SHIT"* رو هرچی بهم بزنی بوش بدتر در می آد...

لزومی نداره بهش بپردازیم اگه "BOYCOTT"* بمونه بهتر نیست؟ آیا خود به خود "FADE"* نمی شه؟

اینطوری فک می کنم خودمون دستی دستی داریم یکی رو بزرگ می کنیم، همون که بهش می گیم "PROPAGANDA"* و اینجور وقت هاست که توی ذهنم  به رشوه و کثافت کاری و روابطِ پشت پرده فکر می کنم...

تو همین "CASE"* بخصوص، بابا گلزار کسی بود که با رفیقاش سازش رو برداشته بود و رفته بود کنار چشمه، کنار سی و سه پل داشت پفک می خورد، حالا واسه من تی شرت می پوشه زیرِ کُت، اونم کُت های وِرساچ...

                                                               

آقای سوپراستار به همراه اعشای گروه آریان...

گلزار زمانی که ... دلم نمی آد بگم...

عکس از آرشیو اختصاصی خودم، عکس رو روی کامپیوتر ذخیره کنید و با دقت به جزئیات اش بنگرید، برای اینکه اندازه اش بزرگه توضیحات اش توی صفحه وبلاگ دیده نمی شه.

بی خیال بابا کو گوش شنوا، شنبه ها که میخوام از جلوی دکه های روزنامه فروشی رد بشم، میزنم زیر آواز و آهنگ اما این دفعه نه خبری از "OMEGA" هست نه "JANE" نه "CROSBY" و نه "PINK FLOYD"...

-          صبح روزای شنبه آفتاب یه جور دیگه ست...

-          قسم به بانیِ نور، نورش یه نورِ دیگه ست...

-          سوغاتِ شنبه یارِ...

-          یار و برام میاره...

-          دل واسه این سوغاتی لحظه رو می شماره [کُر لحظه رو می شماره، آه...]

-          جمعه ها خواب ندارم، تا شنبه با یار بیاد...

-          یه هفته بی قرارم تا روزِ دیدار بیاد...

...

از اون آهنگای "ایسواوآها"ی اساسی هستش، که فقط موزیک باز ها می دونن چی میگم... البته از استاد عارف... .

بعدالتحریر: البته مجله "تازه" هم عکس ابن استاد [پسرایرج] رو کار کرده، که از اون همین انتظار می رفت، از اون طرز صفحه بندیِ شاد و دوره هم هستیم و اینها، اما با اون کادر نمی دونم به خدا دلیلش رو...

بعدالتحریر: صبح که پیِ قضیه رو گرفتم، به بچه ها اس ام اس دادم و نوشتم: ... تو دوره زمونه ای که بلبل بلیط آواز بفروشه، باید ببینیم چی برفوشه...

بعد التحریر: دوست داشتم، یه پست تو حال و هوای سوء تفاهم می رفتم، اما فهمیدم رفاقت واژه قشنگ تریه!

 

واژه نامه :

MASOCHISM : ‏لذت بردن از درد، ‏لذت بردن از جور وجفاى معشوق یا معشوقه

TEEN-AGER : ‏نوجوان )از 10 تا19 ‏ساله(

SHIT ‏: عن، ‏ًگه، ‏ریدن

BOYCOTT ‏: بایکوت، ‏تحریم

FADE ‏ : کم کم ناپدید شدن

PROPAGANDA : ‏تبلیغات

CASE : پرونده، موضوع

حالا پیدا کنید پرتغال فروش را، اینه که میگم از ماست که بر دوغ، ای روحِت شاد جلال ...

رجز از کمل، اندرو و باقی قضایا...

عاشق تنهایی ام... این بهترین چیزیه که داشتم و دارم...  

[...]

اول این آهنگ رو از اینجا دانلود کنید تا شروع کنم. نترسید حجم اش کمه و کیفیت اش خوبه...

 

 

این پست در حدِ رو کردن و اینهاست، حالا اینکه فک کنید به مغرور بودن و ... اینها هم ...

می خوام از "اندرو" و "کمل" بنویسم...

“Stationary Traveler” به کنار... اِنقدر ازش نوشتن که دیگه که کم کم فک می کنم، یه ترانه پر طرفدار عادی داره میشه،به شدت دوستش دارم و به شدت "اندرو" رو برام تداعی می کنه اندرو یعنی غم -SORROW- هرکی بدونه اندرو چه وضعیتی داره اینو می فهمه...

هنوز معتقدم که اگر قرار باشه یه ترانه غیر کلاسیک، -راک- برای تمام تاریخ عمرم انتخاب کنم شاهکاری بهتر از "هتل کالیفرنیا" پیدا نمی کنم، به اندازه کافی دلیل از –لا مینور لاماژور- گرفته تا شعر و ... چیزای دیگه هم دارم [5،6 تا اجرای ناب که هرکس شنیده یا مدهوش شده یا گریه کرده یا ...] بگذریم... که مخالفم رو متقاعد و یا قانع کنم، "ایگلز" و "دان" به کنار که خیلی شخصیه...

خب آهنگ چطوره...

بهترین آهنگ "CAMEL" از نظر من ... این ترانه یه جور مهندسی تو موسیقیه، یه چیزی که بهش میگم بلوغ اندرو... یه چیزی ورای یه آهنگ...

این آهنگ بر اساس حرکت مترینگ و قافیه وار شترها در بیابان بصورت دسته جمعی ساخته شده و -عشق من- (تم های عربی) به شدت شرقی... تم ویولن سل اصیل عربی که شاهکار "بری فیلیپس" هست...

حالا بیشتر روی آهنگ دقیق می شم:

3:10

بعد از گیتار بیس "کالین بیس"، ویولن سل "بری فیلیپس" و در نهایت فلوت نشئه کن و وکال استاد "اندرو لاتیمر"...

شروع میشه...

din din din din...

شاهکاره... نمی دونم اصلاً انگار -شعره- ...

نمی تونستم چیزی بهتر از مثال بالا برای بیان منظورم به کار ببرم...

3:15

گیتار بیس معرکه کالین شروع میشه و با ریتم قبلی قاطی میشه... چندتا ریتم موزون شاهکار...

باید تعریف قافیه رو بیاری تو ذهنت...

اصلاً "رجز" یعنی چی؟

مامانم  معلم عربی بوده و بدنیا اومده اونطرفا...

میگه : یه چیزی مثه قافیه و وزن تو شعر ما... عرب ها بهش میگن بحر، اگه باب"مستفعلن" رو تکرار کنی، چهار دفعه وزن اش رو می فهمی.

یه چیزی تو مایه های اون که بالا نوشتم.

3:55

و حالا صدای اندرو...

When the dawn has come

sing the son

all the long

...

we will move as one

bear the load

...on the road

نشئه اس، خلاص تا 4:21 بعد از اون دیگه پروازه ...

...

حالا بالا و پایین مثه یه پرنده که داره پرواز می کنه، حرکت شتر ها رو مجسم کنید...

این یکی اثر دراگِ... این ریتم یه چیزی مثه یه منحنی سینوسی...  یه ریتم دایره وار متناوب ...

      . . .             . . .              . . .

     .     .           .     .            .

    .       .         .       .          .

   .         .       .         .        .

  .           .     .           .      .

 .             . . .              . . .

وقتی پگاه فرا می رسد،

سرتاسر روز،

ترانه می خوانیم

همه، هم آوا

سر تا سر راه را

پیش می رویم با کوله بارهایمان...

***

ارواح آسمان،

ستاره های شبند.

راهنمایان خواهند بود

تا یکدیگر را دوباره دیدار کنیم،

در روزی دیگر...

البته پرکاشن و درام "دیو استیوارت" هم تو این ریتم خیلی نقش داره...

...

واما..

 

 

اندرو 61 ساله که هر روز باید منتظر شنیدن خبر... باشیم. اون هم سرطان مغز استخوان داره،[لعنتی]

اون یه جنتلمن واقعیه، برای فهمش یه چیزی دهها برابر چیزایی که پشت افشین قطبی می گن رو تصور کنین...

هنوز Back Stage، "FOOTAGE" یا "PRESSURE POINTS" رو یادم نرفته... چقدر مودب...

اندرو "گیبسون" می زد، اما همیشه با "فندر" می شناختیمش، چرا دارم از فعل های ماضی استفاده می کنم !؟...

فرم گیتارش هم یه چیزی تو مایه های "دیو گیلمور" خودمونه... حتی صداش...

یادم نمیره چقدر تو خماری این بودیم که سایت "Camel Productions" یه پستی، خبری بذاره... آپ سایت مال سال 2004 بود تا اونکه اون خبر لعنتی اومد...

- گردش خون اندرو از سال 1992 دچار مشکل بوده...

اندرو به شدت ضعیف شده...

الانم اندرو زیر نظر تیم پزشکی اش هست...

حتی "راجر واترز" هم ارزش اندرو رو می دونست، راجر برای تور هاش هم برای وکال و هم برای گیتار اندرو رو انتخاب کرده بود... ارزش آدم های بزرگ رو فقط آدمای بزرگ می دونن ...

اما اندرو هنوز می جنگه...

مصاحبه "استین وِگ" با اندرو را بیاد می آرم...

از اندرو می پرسه، اگه به گذشته بر می گشتی و می تونستی همه جیز رو دوباره انتخاب کنی، چکار می کردی؟

اندرو مصمم جواب میده :

- شاید همین... شاید همین کارها رو...  

***

بعدالتحریر: آلبوم "RAJAZ" مال سال  1999 هستش و اندرو خیلی روش کار کرده، Lyric خیلی خوبی هم داره ... .

بعدالتحریر: یکی دیگه از آلبوم هایی که از کمل دوست دارم، "Dust and Dreams" هست، می شه "غبار و رویا"، آلبوم خوبیه و خیلی ازش خاطره دارم... الهام بخش اندرو برای تهیه این آلبوم "خوشه های خشم" اثر جاودانه "جان اشتاین بک" بود دیگه خودتون باید بفهمین.

بعدالتحریر: توی سایت "Camel Production"جایی هست که گفته ما یه کمپانی سیگار نیستیم، در آخر هم آدرس میل سایت رو آورده و کنارش نوشته (NOT FOR A CIGARETTE COMPANY).

بعدالتحریر: رفتیم غار بورنیک [ 120کیلومتری شرق تهران و 12 کیلومتری جنوب غربی فیروزکوه و 6کیلومتری...] آدما، حتی ... و در کل اون روز خنثی و -تحمل- اون روز ارزش این یه عکس، که تو غار گرفتم رو داشت، تمام تلاش ام رو کردم که پایه باشم اما بهم حال نداد، خوب بود اما... ولش کن...

 

گردش مورد علاقه من و علی، غار...

 

بعدالتحریر: اصلاً دوست ندارم چیزایی رو که دوست دارم رو [داد] بزنم و [لینک بدم]، عادت بدی هم هست که بعضی ها راجع به چیزهایی که بهشون -میدم- دارن، وگرنه ما هم باید مثه -آب اماله- -مانیفست- می دادیم، نمی دونم میدونید واژه "تنقیه" یعنی چی، قدیمیه، برید در بیارید معنی شو تا حرفم رو بفهمین...

یه چیزایی قدمیه...شخصیه...

ای بابا ... ای بابا ...

این نوشته ها حاصل لحظه هایی بود که با C a m e l -حال- کردم و این نقل قول در یادداشت آلبوم "رجز"، که داشت یادم می رفت:

 

ساربانان، زمانی که همراه با کاروان ها در صحراهای بزرگ پیش می رفتند،

شب ها هنگام استراحت ترانه ها می سرودند.

مسافران، مبهوت این نغمه سرایی به آرامش دست می یافتند.

این نوای شاعرانه که یادآور حرکت شترها در صحراست، ((رَجَز)) نامیده می شود. 

واترز برای همیشه... یا این شب ها را دوباره با کاپوت صبح می کنم..

 

زنده باد استاد...

 

پیش بهروز بودم، خسته ... لایو آرژانتین راجر واترز رو برام گذاشت... .

حوالی مارچ 2007 فِکر کنم توی بوینس آیرس، واترز عزیز روی Stage رفته بود.

مثه همیشه پر انرژی و سرِحال بود ... اون هنوز ایستاده و این خوشحال کننده است.

اما  می دونم اعداد سن استاد به 65 رسیده [...]

 

 

شروع خوبی داشت...

یه تصویر از رادیویی قدیمی با یه لیوان شیشه ای ساده مشروب ویه جاسیگاری کنارش... که هر از گاهی دستِ راجر داخل کادر می شه، پُکی به سیگارش می زنه و پِیکی از مشروبِش... رو تصویر هم یه تِم ناب هست...

موج رادیو زیر دست های واترز می چرخه... صدای مردم و بعد تصویر دیزالو به Stage وبله، استاد وارد می شه...

مثه همیشه "Snowy White" همراه راجر و باقی قضایا...

 

...

 

بیروت یکی از زیباترین مکان های روی زمین هست، فقط و فقط هم به خاطرِ تعریف های مادرم اون هم از بابتِ زندگی اش، زادگاهش و ...

بیروت یه عروسه... یه عروس که شاید تو میدونِ جنگ گیر افتاده...

واترز یکی از ترانه های نسبتاً جدیدش "Leaving Beirut" [وداع با بیروت] رو اواسط کنسرت اجرا کرد، قبل از اینکه شروع به خوندن کنه، داستان واقعی ای که تو جوونی براش اتفاق افتاده بود رو تعریف می کنه؛

 

وقتی 17 سال ام بود همراه دوستم با یه ماشین از لندن به سمت خاورمیانه مسافرت کردیم...

حین سفر، ماشینمون تو لبنان خراب شد، دوستم به سفر ادامه داد و من خواستم به خونه برگردم...

تو اون حال و روز یادمه یه عرب من رو به خونه اش بُرد، با اینکه فقیر بود اما از من پذیرایی کرد...

...

مضمون ترانه واترز تقریباً اینه:

 

ما انگلیسی ها تو گیر و دادِ جنگ جهانی دوم به فرانسه خیلی کمک کردیم...

اونها با ما خوب هستن و این یه چیزِ طبیعیه...

امٌا ما، ما برای این عرب ها چه کار کرده ایم؟

جز اینکه بُمب براشون حواله کردیم؟!

...

 

واترز به اعراب ارادت خاصی داره اما درعوض ایرانی هارو... سال 2002 توی کنسرتِ دبی، که "ابراهیم نبوی" هم اونجا بود، حاضرین اغلب ایرانی بودن... ایرانی ها حتی یه پلاکارد هم درست کرده بودن، و روش نوشته بودن:

Dear Roger! Iran Loves U!...

یا حتی همین کنسرتِ آخری اش تو مدیا سیتی دُبی، واترز ایرانی های حاضر رو ندیده گرفت و عوضش عرب ها رو...

البته حضور ایرانی هاکه عمده اونها از بازیگران‌ِِ ما [حوصله تعریف ندارم] هم بودن، تو این لایو آخریه یه چیزی تو مایه های تشییع جنازه "خسرو شکیبایی" بوده [راستی یادداشت ام راجع به مرگِ خسرو رو از اینجا بخونید...]

 

اما این ها زیاد مهم نیست ... گفتم... شاید همه اینها به بهانه پا به سن گذاشتنِ واترزِ، خودش یا هر چیزِ دیگهِ...

 

بعدالتحریر: با علی می ریم شب گردی و این یعنی عشق ...

بعدالتحریر: امروز تولدِ کیمیایی..، استاد ۶۸ ساله شد...

بعدالتحریر: به ترتیب این ها بخشی از بهترین چیزایی هستن که دیوانه وار دوستـِ... اشاره بهشون شاید به خاطر خوندنِ دوباره کتاب یا دیدنِ فیلم "بروکس" یا اینکه اغلب تو این یه ماه بعضی شب ها تا صبح، به قضیه "خانواده کلاترها"فک می کنم...

یا "چارلز منسون"  [این برای بار سوم تو زندگیمه که شبها تو فاصله یه ماه می رم تو نخ چارلی ] ... پی نوشت رو ببین هه..

به قول علی بیمارم...

 

 

-خانواده کلاترها که بتاریخ 14 نوامبر 1959 در ایالت کانزاس، به خونسردی توسط "پری اسمیت" به قتل رسیدند...

 

خانواده بی آزار کلاترها...

...

 

 -پری اسمیت [بالا] و ریچارد هیکاک [پایین] دو قاتل خانواده کلاترها...

 

...

 

 -ترومن کاپوت نویسنده کتاب "به خونسردی" که به همراه "هارپرلی" روی این پرونده قتل تحقیق کردند...

ترومن کاپوت

  

 

 

 

نوشتن ازشون مفصل باشه برای بعد...